نوریه در یکی از روزهای سرد زمستان در مرکز شهر مزار شریف در ولایت بلخ جارو به دست گرفته است تا وظیفهی روزانهاش را انجام دهد. او در بخش تنظیف شهرداری کار میکند و همه روزه در گوشه و کنار شهر جادهها و پیادهروها را جارو میزند.
سرمای زمستان وادارش میکند تا پس از هر چند لحظهای دستانش را نزدیک دهان ببرد و با «هوفکردن» آنرا گرم کند. وقتی کمی دستانش گرم میشوند، دوباره به کارش ادامه میدهد. او که در دهه پنجم عمرش قرار دارد، میگوید به سختی توانسته کار در شهرداری را پیدا کند. او گفت: «مدتهاست که اینجا کار میکنم و مخارج خانوادهام را در میآورم. هرچند از وظیفهام راضیام اما در زمان جمهوریت آزادتر و آسودهتر بودیم.»
نوریه درحالی این گفتهها را مطرح میکند که در طی حدود سه سال اخیر و پس از به قدرت رسیدن دوباره طالبان، حکومت سرپرست این گروه محدودیتهای زیادی را برای تحصیل و کار زنان وضع کرده است. زنان را از کار در ادارات محروم کردهاند و تعداد اندکی از کارکنان زن در شمار محدود ادارات خدماتی اجازهی کار دارند.
کارکنان خدماتی شهرداریها در افغانستان بیشتر به لباسنارنجیها یا نارنجیپوشان معروف اند. نوریه میگوید محدودیتهای وضع شده در خصوص لباس کارکنان زن از سوی حکومت طالبان کار کردن را نیز سخت کرده است. بهگفتهی او، از کارکنان زن در شهرداریها خواسته میشود زمانیکه میخواهند به وظیفه بروند، «پوشش اسلامی» را اختیار کنند.
او گفت که زنان در شرایط کنونی مجبور اند تا به دستورالعملهای طالبان احترام بگذارند و به جز چشمهای شان، همهی وجود خود را با لباس و چادر بپوشانند. پوشیدن دستکش، برقع، حجاب، کلاه و لباس شهرداری از جمله شرایط وضع شده برای کار زنان در شهرداریها است.
برای نوریه و همکارانش تنها سختی کار اینها نیست. دشواری کار زمانی بیشتر میشود که آنان در روزهای گرم و سرد سال ناچارند جویچهها و اطراف روضه شریف را پاک کنند. نوریه میگوید: «با این پوشش که ما داریم، بعضی اوقات در جریان کار، حتا نفس کشیدن هم خیلی برایم مشکل میشود. نفسم چنان تنگ میآید که حس میکنم میمیرم. ولی تلاشم را میکنم تا با تمام این مشکلات کنار بیایم و بتوانم فامیلم را حمایت مالی کنم.»
نوریه تنها نانآور فامیل چند نفرهاش است. او نه تنها با کار چرخ زندگی را میچرخاند بلکه برای درمان یک عضو فامیلش نیز باید پول پیدا کند. برای تأمین معیشت خانواده او حالا نه تنها سخت کار میکند بلکه در جادهها از سوی مردان آزار و اذیت نیز میبیند. میگوید برخی به او بیاحترامی میکنند و برخی به او حرفهای ناپسند میزند. او به یاد دارد که در نزدیکیهای روضه شریف هنگامی که مصروف پاککاری جویچهها بود، وقتی از یک پسر جوان خواست محل را ترک کند، پاسخی که شنید برایش تا مدتها تبدیل به خوره شده بود. «اینبار برایش بلندتر گفتم آقا از اینجا برو! باید این جوی را پاک کنم. او باز به حرفهایم اهمیتی نداد. پوزخندی زد و برایم گفت وای جان! قربانت شوم، تو زن هستی؟ وقت میگفتی.»
آن پسر جوان تنها به آزار کلامی بسنده نکرده بود. در پی اصرار نوریه مبنی بر ترک محل، او دستش را به سوی نوریه دراز کرده بود تا او را لمس کند. نوریه گفت: «خواستم مانعش شوم. خودم را کنار کشیدم. ولی دستش محکم به شانهام خورد. از ضربهی دستش پایم لغزید و تا گردن به داخل آب فرو رفتم. میلرزیدم و ترسیده بودم. به پشت سرش نگاه میکرد و به من میخندید.»
در حال حاضر مرجعی که به شکایت شاکی رسیدگی کند، برای بسیاری از کارمندان دولتی در دسترس نیست. نوریه نیز نگران بود که اگر از این واقعه شکایت کند، ممکن است بهجای آن پسر، او مواخذه شود. او گفت: «اگر بعد شکایت بهانه بگیرند و مرا از وظیفه برکنار کنند چه؟ اگر وظیفهام را از دست بدهم چه؟ پیش کی باید شکایت میکردم و از کی باید شکایت میکردم؟ آن مرد دیگر رفته بود.»
اولین کسی باشید که نظر بدهید on "«هم شهر و جویچهها را تمیز میکنم هم برخی مردها آزارم میدهند»"