کابل ترس غریبی این روزها وجودش را فرا گرفته است. دستانش میلرزد. نگاههایش هر دم به درب مغازهاش دوخته میشود. نگران است که مبادا مغازه او را ببندند. او با صدای مشتریانش از حالت نگرانی و گیجی بیرون میآید و دوباره خود را در فضای واقعی مییابد.
نجیبه دانشجوی سال سوم دانشگاه کابل است. او در رشته علوم طبیعی در دانشکده فزیک درس میخواند. پس از بسته شدن درب دانشگاهها بهروی دختران و تجربه سخت سه ماه خانهنشینی، او تصمیم میگیرد تا در جستوجوی راهی برای بقا باشد. نجیبه برای بهبود اقتصاد خانواده و رهایی از چهاردیواری خانه، کاری را ایجاد میکند تا روزهای دشواری که در حسرت ادامه تحصیل میگذرد، اندکی قابل تحمل شود. آغاز فعالیت کاری او سخت و طاقتفرسا بود، بارها به زمین خورد و دوباره با تکیه بر شانه استوار پدر از جا برخاست. او کارش را با دوختن و آماده کردن سه جوره لباس محلی آغاز کرد. لباسی که پس از آماده شدن، نجیبه آن را پشت خانههای مردم برای فروش میبرد. او برای فروختن لباسش کوچهها را یکی پس از دیگری پرسه میزند و بارها از پشت درب خانههای همسایه و اهالی منطقهاش رانده میشود؛ ولی او هیچگاه از کارش دست نمیکشد و بار دیگر فراتر از منطقهای که در آن زندهگی میکند، برای فروش لباس پشت خانههای مردم میرود. سرانجام، نجیبه پس از گذشت یک ماه قادر به فروش لباس دستدوزی خود میشود؛ لباسی که شبوروزش را صرف دوختن آن کرد تا با تار سند و سوزن نقش و نگار زیبایی را در آن بدوزد و دل مشتریانش را برباید.
کابل
او از فروش اولین لباسهایش کمتر از ۲۰ هزار افغانی عواید میکند. این مقدار پول که در برابر دوختن لباس دستدوزی که نقشه و راه آن همانند رسیدن به رویاهایش سخت و پرخموپیچ بود، ناچیز است. با آنهم، مقدار پول بهدست آمده روزنهای برای ادامه کار نجیبه میشود. او بار دیگر با خریدن تکه و تار سند و دیگر وسایل مربوط به لباس محلی، چند جوره لباس دیگر را نیز میدوزد و به فروش میرساند. تلاشهای چندماهه نجیبه ثمر خوبی نمیدهد و او برای ایجاد مغازه و به کرایه دادن لباس برای دوخت به سرمایه بیشتری نیاز دارد. او لحظهای خود را در پرتگاه ناامیدی میبیند و راهی نیست تا خود را از افتادن به آن نجات دهد.
سکوت سنگینی بر در و دیوار خانه آنان حاکم میشود. این لحظههای دلگیر به کندی میگذرد. همه بُهت زده به یکدیگر نگاه میکنند و چارهای برای ادامه کار نمییابند. این سکوت سنگین و فضای ناامیدی بهدست مادرش میشکند. این بار مادر او دستگیر دختر سختکوش خود میشود و با فروختن مقداری جواهرات که آن را در روزهای اول ازدواجش از سوی خانواده خسرانش تحفه گرفته بود، پشت نجیبه را برای کرایه گرفتن دکان در یکی از فروشگاههای شهر کابل، پُر میکند.
نجیبه پس از فروش جواهرات مادرش قادر به کرایه گرفتن دکان در یکی از فروشگاههای شهر کابل میشود و کارش را با شش جوره لباس دستدوزی و ماشینی آغاز میکند. او میگوید: «در اول من فقط شش جوره لباس دستدوزی داشتم و مجبور شدم برای پُرکردن دکان از لباسهای ماشینی نیز استفاده کنم، چون پول کافی برای دوخت لباس نداشتم.» با گذشت زمان، او لباسهای زیادی را برای دوختن به زنان میدهد و آن را به مشتریانش میفروشد.
کابل
نجیبه روزها و شبها را در سوگ رویای ازدسترفتهاش اشک ریخته است. او دیگر نمیخواهد معلم شود و به شاگردانش درس زندهگی بیاموزاند. او را نگذاشتند به شغل رویاییاش دست یابد. نجیبه را مجبور کردند بیخیال درس و ادامه تحصیل شود و رویا بدل کند. او اکنون میخواهد شغل نوپای خود را گسترش دهد و از این طریق، فرهنگ لباس افغانی بهخصوص لباس هزارهگی را در داخل و خارج از کشور به معرفی بگیرد و در آینده نیز تاجر مشهور شود. او میگوید: «شغلی را که خیلی دوست داشتم با منع کردن از ادامه تحصیل از من گرفتند، اما حالا میخواهم همین کار خود را گسترش بدهم و به همه ولایتها سفر کنم، و در آخر هم یک تاجر مشهور شوم.»
اولین کسی باشید که نظر بدهید on "کابل دختر دانش جویی که در شرایط دشوار، کار ایجاد کرده است"